چرا از شبکههای اجتماعی خارج شدم؟
یک ضربالمثل ژاپنی میگوید صد قدم به عقب رفتن معادل هزار گام رو به جلوست. شاید فهم آن و پیدا کردن مصداق برای آن کمی سخت باشد، اما من یکی از این مصداقها هستم.
سال ۱۳۷۵ پدرم یک کامپیوتر برای خانه خرید. به همین دلیل خیلی زود وارد فضای کامپیوتر و بعد سیستمهای عامل و اینترنت و فضای وب شدم. شبکههای اجتماعی کلوب، فیسبوک و گوگلریدر از اولین جاهایی بود که عضو شدم. وبلاگنویسی را هم در بلاگفا شروع کرده بودم. بنابراین سابقهی آشنایی من به چیزی مثل فیسبوک به حدود بیش از ده سال قبل برمیگردد.
بعد از آن که پیامرسانهایی مثل کیک و وایبر خیلی در بین مردم رواج پیدا کرده بود، من و برخی از دوستان نزدیکم از تلگرام استفاده میکردیم. روی آوردن من به توییتر در زمانی که فیسبوک در بین عموم مردم رواج پیدا کرد شاید پلهی بعدی بود. اینستاگرام، پینترست، ردیت، ایمو، گوگلپلاس و واتساپ که بیشتر پیامرسان هستند تا شبکهی اجتماعی، از عضویتهای بعدی من بود. در نهایت آشنایی با لینوکس و دنیای نرمافزارهای آزاد، من را به وردپرس علاقهمند کرد و تصمیم گرفتم وبسایت شخصیام را راهاندازی کنم. از سال ۹۵ وبسایت شخصی دارم و الان هم در همینجا مینویسم. اما چه شد که اینجا شد تنها پایگاه من در وب ِفارسی؟
تمرکز، عنصر گمشده
مدتها در زندگیام و فعالیتهای روزانه، یک کارِ طولانیمدت یک ساعته هم انجام نداده بودم. جز ساعاتی که بر سر آزمون و کنکور بودم. این از زمانی شروع شد که دست به گوشی و صفحهی نمایشِ همراه بردم. صفحه نمایشهای همراه زمان را تکه تکه میکنند و اجازه نمیدهند که روی یک کار متمرکز شویم. البته با توجه به اینکه این دستگاهها چندوظیفهای هستند، عادت به چندوظیفهشدن هم عدم تمرکز من را چند برابر میکرد. و من نیاز برای انجام کار با کیفیت، تفریحِ با کیفیت و ارتباطات با کیفیت نیاز به تمرکز دارم. این یکی از اصلیترین دلایلی بود که در یک تصمیم افراطی، گوشی هوشمندم را فروختم و یک گوشی سامسونگِ کاملا غیرهوشمند خریدم. نزدیک دو ماه میگذرد و بسیار از این قضیه خوشحالم!
تنهایی، تجربهی لذتبخش
چقدر باید آدمها را با خودمان مرتبط کنیم و تنها نباشیم؟ چرا اینقدر از تنها بودنمان میترسیم؟ جایی خوانده بودم انسانی که خلوت نمیکند، بعد از مدتی خودش تبدیل به بزرگترین مشکل خودش میشود. یاد نگرفتیم تنها بودن را و به خاطر همین میترسیم که چگونه تنها باشیم. به نظرم از مهارتهای مهمِ فردی، همین مهارت خلوت کردن است. بسیار در پیرامونمان میبینیم که افراد به محض تنها شدن، سراغ گوشیهای هوشمند و شبکههای اجتماعی و پیامرسانها میروند. در بهترین حالت هم به سمت تلویزیون و دیدن چند فصل سریال پشت سر هم. شخصا بعد از کنار گذاشتن این شبکهها و گوشی هوشمندم، تازه این مفهوم خلوتکردن برایم مطرح شد؛ هرچند اوایل خیلی سخت میگذشت و انگار چیزی گم کرده بودم. اضطراب داشتم و نمیدانستم باید به کجا پناه ببرم. الان بعد از گذشت نزدیک به دو ماه، آن اضطرابها رفته و دارم کمکم خلوتکردن را یاد میگیرم. کتاب مینیمالیسم دیجیتال در این زمینه به نظرم حرفهای خوبی دارد.
کیفیت خواب و گذر زمان
حداقل نیمساعت تا دو ساعت قبل از خوابیدن بدون اینکه بفهمم زمان چگونه گذشت، با گوشی هوشمندم در شبکههای اجتماعی غلت میزدم. از ضرر نورِ آبی که بگذریم، نتیجهاش این بود که دو ساعت خوابم را از دست داده بودم. دو ساعت در کنار خانواده بودن را هم. بعد هم زمانی که گوشی را کنار میگذاشتم، به چیزهایی که دیده بودم فکر میکردم: این شده بود کیفیت خوابیدنِ هرشبِ من! و عجیب نیست که چقدر با کنار گذاشتن گوشی هوشمند این وضعیت برایم خوشحالکننده و لذتبخش است. تنها استفادهای که از گوشی برای خواب میکنم، زنگ هشدار برای بیدار شدن است که آن هم در خیلی اوقات زودتر از زنگ بیدار میشوم.
روابط عمیق به جای روابط کمعمق
اخیرا با کنار گذاشتن گوشی هوشمندم، از گوگل کانتکت روی لپتاپم خیلی بیشتر استفاده میکنم. تصمیم گرفتم سر و سامانی به مخاطبانم بدهم. شروع کردم به دستهبندی و برچسب زدن. شاید باور نکنید که در این برچسب زدنها از بین ۴۴۰ مخاطبی که داشتم، تعداد زیادی از آنها هیچ ارتباطی با من نداشتند یا ارتباط بسیار مقطعی بود. شرکتهای قبلی و پروژههای قبلی مربوط به ارتباط من با این آدمها شده بود. بخشی مربوط به خانواده و فامیل بود که میتوانم بگویم گوشی هوشمند در ارتباط با اینها نقش بسیار ضعیفی داشت: تنها مکالمه تصویری بود که آن را هم به اسکایپ منتقل کردهام. روابط عمیق و به دردبخور برای من از بین این ۴۴۰ مخاطب، زیر ۵ درصد آنها بود. و تنها به خاطر پیامرسانها و شبکههای اجتماعی آنها در گوشی من حضور داشتند. در حال حاضر در گوشی غیرهوشمندم، تنها مخاطبانی را ذخیره کردهام که با من تماس تلفنی دارند. تعداد آنها بعد از دو ماه به ۷۵ عدد رسیده که با ۴۴۰ خیلی اختلاف دارد. این بخشی از ظاهر ارتباطات من است.
بعد از اینکه گوشی هوشمند را کنار گذاشتم، هیچکدام از آدمهایی که در اینستاگرام لایک میکردند و در واتساپ تماس صوتی و تصویری و پیام صوتی برایم میگذاشتند، پیگیر عدم حضور من از طریق تلفن نشدند. آنها تماما روابط کمعمق و سطحی بودند که برای من فایدهای نداشتند. حالا که وضعیت برایم شفاف شده است، ترجیحم عمیق کردن روابط مهم اعم از خانواده، شریک کاری و دوستان بسیار نزدیک است.
مأموریتمحوری
در شبکههای اجتماعی چه میکنیم؟ دنبال چه چیزی هستیم؟ دقیقا چهچیزی را پیروی و پیگیری میکنیم؟ ترجیح من این است که در باقیماندهی از عمرم، یک مأموریت تعریف شده از قبل را پیگیری کنم و آن را به سرانجام برسانم. آن هم با اسکرول بینهایت روی صفحهی گوشی یا پیام دادن به افراد قابل دستیابی نیست و نیاز به زمان، حضور فیزیکی، کار عملیاتی و برنامهریزی مستمر دارد. ممکن است کسی زندگیِ مأموریتمحور را نپسندد، حرفی نیست. جز کسانی که دوست دارند از تهِ زندگی و عمرشان چیزی در بیاید، که به نظر میرسد از شبکههای اجتماعی و گوشیهای هوشمند برای تهِ عمر جز حسرت چیزی نمیماند.
بهجاش؟
کتاب میخوانم، فیلمهایی که دوست دارم را دانلود میکنم و میبینم، با دخترم بازی میکنم، اینجا مینویسم و مخصوصا برای کسب تخصص در حوزهی مالی وقت میگذارم و مطالعه میکنم. طبیعتا مجموع وقت و تمرکزی که ذخیره کردهام، منجر به بهبود در این حوزهها شده است و امید آن را دارم که در بلندمدت، کیفیت و کمیت بالاتری را نیز در این حوزهها تجربه کنم.