بیست و یک
+ مردی که توی خونه بمونه، عقلش کم میشه.
+ مردی که توی خونه بمونه، عقلش کم میشه.
آدم ِمناسبتیای نیستم. با تقویم گوگل ِخودم کار میکنم و با تقویمهای مناسبتی خیلی رابطهای ندارم. برای همین خیلی مناسبتهایی مثل عید نوروز را حواسم نیست بهشان. دور افتادگی از اخبار هم مزید بر علت شده و حتی تعطیلات کاری را بیشتر از همکاران و خانواده میشنوم. و البته این را دوست دارم. برای من مهم نیست که سال شمسی جدید شروع بشود و خودم را مجبور به خرید لباس کنم. من هر وقت نیاز به لباس جدید داشته باشم، لباس میخرم. هر وقت خانه نیاز به تمیز کردن و کمک من داشته باشد و خرید لازم باشد برای خانه، آن را انجام میدهم. اینکه چندم ماه و سال است برای انجام این کارها تعیینکننده نیست.
اما خواستم دربارهی دعایی را که خیلیهامان موقع سال تحویل زمزمه میکنیم، بنویسم. اینکه از خدا میخواهیم حالمان را به بهترینِ حالها تبدیل کند. چقدر جدی هستیم در مورد این دعا؟ چقدر بعد از ساعت تحویل ِسال این دعا را برای خودمان تکرار میکنیم؟ چقدر برای تحقق این دعا و بهتر شدن ِحالمان در طول سال تلاش میکنیم؟ دنبال این هستیم که همیشه و هر روز به سمت بهتر شدن حال و روزمان حرکت کنیم؟
بعد از خواندن کتابِ پیگیر اخبار نباشید از رولف دوبلی و ترجمهی عادل فردوسیپور و دوست عزیزم علی شهروز ستوده، به کلی خواندن اخبار را کنار گذاشتم. از هر پلتفرمی و هر منبعی. همانطور که دوبلی میگوید معتقدم اگر خبری آنقدر مهم باشد به گوشم خواهد رسید. امروز نزدیک به سه ماه است که از بیخبریام میگذرد: حالم بسیار بهتر است، نگرانیها و استرسهایم کمتر و البته امیدم بیشتر. از شنیدن خبرها حالم بد میشود. چه در تاکسی و چه در محل کار و از همکاران و غریبهها. برای خودم و کتابهایی که میخوانم بیشتر و با تمرکز بیشتری وقت میگذارم و ناآرامیهای جامعه دیگر برای من مهم نیستند. هرچند این ناآرامیها بیشتر ساخته و پرداختهی رسانه است تا واقعیت موجود؛ اما باز هم اگر بتوانم کاری برای افرادی که در دایرهی اثرگذاری من هستند-مثل خانوادهام و دوستان نزدیکم- انجام میدهم. به متخصص شدنم در زمینهی مالی میپردازم و برای دایرهی شایستگی خودم وقت میگذارم. میشود گفت تا به حال اینقدر از بیخبری از اطرافم خوشحال نبودهام.
جوانتر که بودم، علاقه به غنیکردن محتوای وب فارسی و آشنایی با سیستمهای منبعباز، از اصلیترین علاقههایم بود. آشنا شدن با ویکیپدیای فارسی و ویکینویس شدن یکی از اتفاقاتی بود که از دنبال کردن این علاقهام به وجود آمد. هرچند ویکینویس شدن مثل وبلاگنویسی نیست و اهمیت ارجاع و منابع و رعایت استاندارد ویکیپدیا در تولید مقالات مهم و وقتگیر است، اما توانستم این استانداردها را رعایت کنم و چند مقاله مرتبط با سازمانهایی که در آنها مشغول به کار بودم بنویسم. دیروز که داشتم جیمیلم را مرتب میکردم، به ایمیلهای ویکیپدیا برخوردم که در مورد مقالههایی که نوشتم و ویرایشهایی که به آنها خورده است؛ بود. تا امروز که ۲۵ اسفندماه ۹۹ است، هشت سال و ده ماه از عمر ویکینویسی من با ۶۱ ویرایش در ویکیپدیای فارسی میگذرد. گفتم حتما اینجا بگذارمشان تا بدانم چقدر کم در ویکیپدیای فارسی نوشتهام. امید دارم که بعدتر مقالات بیشتری در این دایرهالمعارف فارسی بنویسم.
صفحات مرکز طبع و نشر قرآن جمهوری اسلامی، دارالکتابه، قرآن حکیم، مصحف بریل و مصحف جمهوری اسلامی از آخرین صفحاتی است که در ویکیپدیای فارسی ایجاد کردم.
اخیرا سریال Mad Men را دیدم. با اینکه دیگر به دلیل کمبود وقت برای دنبال کردن سریالها، اهل مینیسریال هستم تا سریال. داستان در مورد صنعت تبلیغات در اوایل دههی ۱۹۵۰ در خیابان Madison منهتن است. شکلگیری این صنعت، فضای زندگی و فرهنگ سازمانی و خیلی چیزهای دیگر در این سریال به خوبی به تصویر کشیده شده است. اگر مدیریت و MBA خواندهاید و علاقهای به حوزهی تبلیغات دارید، دیدن این سریال را پیشنهاد میکنم تا از پیشینهی صنعت و شکلگیری جدی آن مطلع شوید. ضمن اینکه خیلی اتفاقات مهم که حول شخصیت اول داستان میافتد قابل تأمل است. موزیکهای سریال بسیار جذاب و شنیدنی است؛ مخصوصا که از نوع کلاسیک است و در تیتراژ پخش میشود و از آن جنس موسیقیهایی هستند که باید دنبال آنها در همان دوران دههی پنجاه و شصت میلادی گشت. برای همین گشتم و تمام موسیقیهای آن را پیدا کردم و در گوگلدرایوم بارگذاری کردم.
بشنوید و لذت ببرید.