وابستگی

نمی‌دونم دقیقا این چیزی که توی وجودم هست نسبت به اطراف‌م، وابستگی هست یا محبت؟ توجه هست یا تفکر عمیق؟ افسردگی هست یا آگاهی هوشمندانه؟ هرچی که هست از موقعی که بخوام از چنین وضعیتی برای همیشه جدا بشم، می‌ترسم. از هرچی که تعلق و وابستگی هست. تجربه‌ی دوره‌های کوتاه جدایی‌های اجباری از این تعلقات به صورت فیزیکی داشتم. پادگان یکی از اون چیزهایی هست که دست کمی از برزخ نداره؛ جز اون که کورسوی امیدی داری که برمی‌گردی و از حصارهای دورت رها می‌شی. ولی چه می‌کنم روزی که حصار دورم باشه و هیچ امیدی نباشه و هیچ پناهی هم نباشه؟
وقتی وابسته‌ای، حتی توی نزدیک بودن هم دل‌تنگی.

بیست

+ نهایت تلاش‌ت رو بکن که حداکثر روزی مقدرت رو به دست بیاری. اما بیش‌تر از اون زور نزن.

– از کجا بفهمیم روزی‌مون چقدره حاج آقا؟

+ می‌شه فهمید. وقتی دو سه تا کار حلال راه‌ انداختی و هیچ‌کدوم نگرفت و با شکست مواجه شد متوجه می‌شی!

نوزده

– حاج آقا چرا اینقدر صدقه اثر داره؟

+ چشمات رو ببند! (چشمام رو می‌بندم) چی می‌بینی؟ هیچی! حالا باز کن چشمات‌رو! چی‌ می‌بینی؟ چطور ممکنه این‌همه چیز رو با چشم دید؟ ببین این دو تا چشم کوچک چقدر توانایی دارن…

هجده

+ امام صادق علیه‌السلام هروقت گرفتاری براش پیش می‌اومد، شده قرض می‌گرفت ولی صدقه می‌داد.

اگر به گذشته برمی‌گشتم…

حتی فکر این‌که به گذشته برگردیم و دوباره آن را تصحیح کنیم، محال و احمقانه است. اما گاهی برای این‌که برگردیم و ببینیم کارهایی که کردیم، چه اثر و نتیجه‌ای گذاشته‌اند و موقعیتی که داریم، چگونه متأثر از تصمیمات گذشته است؛ نیاز است که برگردیم و بازنگری کنیم. من دوست دارم بنویسم اگر به گذشته برمی‌گشتم:

ادامه…