بچگی باید کرد.

باید از کوچه گذر کرد شبی

با دلی گرم، پر از شوق، تن ملتهبی

باید از کوچه‌ی دلبستگی کهنه گذشت

و به سر منزل یک سایه‌ی آرامش مزمن ننشست

و سر از پیله برون کرد به شوق

و فرو شد به دل گودترین نقطه‌ی آب

باید از خیس شدن ترس نداشت

دل به دریا زدن از پیر خرابات آموخت

کودک پاک درون را به تحرک وا داشت

باید از بازی آن کودک دیرینه به وجد آمد باز

بچگی باید کرد

بچگی باید کرد…

*آخرین جلسه از درس رهبری سازمان و کلاس استاد دوست داشتنی دکتر علی‌پور.

بسم‌الله

خیلی طول کشید تا تصمیم گرفتم برای همیشه یک جایی برای نوشتن و انتشار عمومی داشته باشم. شاید از هر دری سخنی! ولی دوست دارم بنویسم و راجع به اتفاقات اطراف‌م حرف بزنم. شاید بخشی از آن‌ها انتقال تجربه باشد و بخشی هم نوشتن برای خالی شدن! به خاطر زمینه‌ی کاری و مطالعات‌م در مدیریت بخشی از نوشته‌های من مربوط به مدیریت و تجربه‌های سازمانی و کار در تیم خواهد بود.

به زبان انگلیسی و عربی هم در دو وبلاگ جداگانه می‌خواهم بنویسم. تا زمانی که جایی نباشد که در آن به صورت عمومی به زبان فرنگی بنویسم، هیچ‌گاه متوجه نخواهم شد که نوشتن‌م به عربی و انگلیسی چطور است. بنابراین همانگونه که یاد خواهم گرفت، خواهم نوشت.