کی از آخرش راضیه؟

دوست دارم روی این چند کلمه خوب تمرکز کنیم و بخونیم:

”با دلی آرام،‌ و قلبی مطمئن، و ضمیری امیدوار به فضل ِخدا؛ از خدمت خواهران و برادران مرخص و به سوی جایگاه ابدی سفر می‌کنم.“

بخشی از وصیت‌نامه‌ی حضرت امام خمینی(ره)

واقعا می‌تونیم طوری زندگی کنیم و کار کنیم و بگذرونیم و تخصص پیدا کنیم و پول در بیاریم و معاش‌مون رو بچرخونیم که ته‌ش بتونیم این کلمات رو در مورد خودمون بگیم؟ قلب مطمئن؟ دل آرام؟ کدوم یک از اطرافیانی که دیدیم رفتند، با این حالت‌ها بوده؟ کی باور می‌کنه کسی روی زمین زندگی کنه و برای رفتن این‌طور باشه؟ اون هم از نسلی از همین نزدیکی‌های ما.

چطوری آدما رو توی اینترنت پیدا کنیم؟

یکی از معضلاتی که همیشه داشتم، اینه که توی یک زمینه‌ای آدم متخصص پیدا کنم که کاری برام انجام بده. حالا چه برای بیزنس خودم و چه برای سازمانی که توش کار می‌کنم. فکر می‌کنم واضحه که جست‌وجو توی لینکدین و توعیت کردن و این داستانا آدم رو به مقصد نمی‌رسونه و صرفا یک تلاش وقت تلف کنه. اخیرا یاد گرفتم که صرفا توی لینکدین HR های سازمان‌های درست و درمون یا HR‌ هایی که سازمان‌هاشون پروژه‌ی موفق در زمینه‌ای که می‌خواستم رو پیدا کنم و از اون‌ها استعلام بگیرم برای شخص مورد نظر. بعد هم آمار افرادی که می‌گیرم رو با یک سری آدم دیگه بنچ‌مارک کنم و در نهایت با سه چهار نفر مذاکره کنم و تمام.

یکی دیگه از راه‌هایی که انجام دادم هم مکاتبه از طریق سایت اون سازمانی هست که پروژه‌ی موفق داشته از نظر من. و پیدا کردن اون کسی که اون پروژه رو برای اون سازمان انجام داده.

وابستگی

نمی‌دونم دقیقا این چیزی که توی وجودم هست نسبت به اطراف‌م، وابستگی هست یا محبت؟ توجه هست یا تفکر عمیق؟ افسردگی هست یا آگاهی هوشمندانه؟ هرچی که هست از موقعی که بخوام از چنین وضعیتی برای همیشه جدا بشم، می‌ترسم. از هرچی که تعلق و وابستگی هست. تجربه‌ی دوره‌های کوتاه جدایی‌های اجباری از این تعلقات به صورت فیزیکی داشتم. پادگان یکی از اون چیزهایی هست که دست کمی از برزخ نداره؛ جز اون که کورسوی امیدی داری که برمی‌گردی و از حصارهای دورت رها می‌شی. ولی چه می‌کنم روزی که حصار دورم باشه و هیچ امیدی نباشه و هیچ پناهی هم نباشه؟
وقتی وابسته‌ای، حتی توی نزدیک بودن هم دل‌تنگی.

اگر به گذشته برمی‌گشتم…

حتی فکر این‌که به گذشته برگردیم و دوباره آن را تصحیح کنیم، محال و احمقانه است. اما گاهی برای این‌که برگردیم و ببینیم کارهایی که کردیم، چه اثر و نتیجه‌ای گذاشته‌اند و موقعیتی که داریم، چگونه متأثر از تصمیمات گذشته است؛ نیاز است که برگردیم و بازنگری کنیم. من دوست دارم بنویسم اگر به گذشته برمی‌گشتم:

ادامه…

چند کلمه درباره‌ی قرآن

نوشتن درباره‌ی قرآن، آن هم توسط کسی که نه احاطه‌ای دارد به آن و نه مجری آن حتی در زندگی شخصی خودش است، شاید بیهوده به نظر برسد. اما من فکر می‌‌کنم به اشتراک گذاشتن چیزهایی که در ذهن‌م هست که ناشی از تجربه و آموزش و زندگی‌ام است، ممکن است به کسی که وضعیت مشابهی دارد، کمک کند. از این‌رو تصمیم گرفتم در مورد قرآن بنویسم.

ادامه…